در آغوش رویا ، در پناه زوزه های باد و در میان شکوفه های رنگارنگ درختان آبی در آن هنگام که زمستان آغوش سرد و سپید خود را بر چمنزار چشمانم پهن می کند و باران قطرات زیبا و دلنشین را بر فراز سایه های خانه ام می گستراند ، تو فقط می توانی مرا از این طوفان غم جدا سازی ، پس کلید غم زده قلبم را برایم درست کن و با دستان مهربانت عشق را به من بیاموز که خود آموخته دستان عشقی .