دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش می دیدم.
به یاد اولین دیدار در چشمان قهوه ای اش (!؟) خیره ماندم دلم یک بار دیگر همچون دیدار نخستین پیش پایش دست و پا می زد .
شراب اولین لبخند در جام وجودم های هولی می کرد . غم گرمش نهانگاه دلم را جستجو می کرد .
دلم می خواست دست عشق چون روز نخستین هستی ام را زیر و رو می کرد .
...
نگو : ‹ این آرزو خام است !›
نگو : ‹ روح بشر همواره سرگردان و ناکام است ›
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
اگر این آسمان در هم نمی ریزد
بیا تا ما : ‹ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم ›
به شادی : ‹ گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم ! ›